ساعت 6 بیدار شدم.......دانشگاه رام ندادن.....رو حساب یه سری قانونهای مزخرف.....برگشتم خونه.....ماشینو برداشتم رفتم بگردم......تومیدون بودم که دیدم شیدا وعاطفه دارن میان....با لبخندهای زیبایی که تقدیم هم کردیم سوار شدن و با هم رفتیم ساختمان اداری ، کافی نت و بعد هم رفتیم دنبال نرگس.....
تو یه طبیعت زیبا چن تا عکس یادگاری گرفتیم.....خانه بهداشت و بعد هم دنبال الهام.........بماند که عاطفه خانم چه هنرنمایی که نکردن......با نرگس از خانه بهداشت اومدیم بیرون یهو دیدم ماشین نیست فک کنم یه سکته خفیف زدم.....ماشین و برداشته بود و رفته بود.....خییییییلی عصبانی شدم........بهش گفتم کارت اشتباه بود و قاطی کردم اما بعدش معذرت خواهی کردیم و براش توضیح دادم.......
آخ آخ آخ.....خورد خورد خورد...اگزوز به تپه ها اصابت کرد.....بدجورم خورداااااا....جای پدر خالی بود......
سر کوچه الهام اینا بودیم که ماشین خاموش شد و دیگه روشن نشد......هرچی استارت زدم هیچی به هیچی....نرگس فکر کرد دارم شوخی میکنم که ماشین روشن نمیشه اما بعد دید دارم جدی میگم......بنزین تموم کرده بود........شیدا و عاطفه هم که رفته بودن دنبال الهام دم خونشون......همزمان آنتن ها هم پریده بود، نمیشد به کسی زنگ زد......
بالاخره الهام ، عاطفه و شیدا اومدن.....وقتی خوشحال و شاد نشستن تو ماشین گفتیم ماشین روشن نمیشه....تو این بین یه راننده تمام حرکات ما رو زیر نظر داشت......فکر میکرد من استارت زدن بلد نیستم......از تو ماشینش با اشاره گفت یه بار استارت بزن.......واسه خاطره اون یه استارت زدم.....دید نشد ، پیاده شد ، اومد و گفت خانوما هیچوقت راننده نمیشن......گفتم آقای محترم بنزین تموم کرده وگرنه من بلدم استارت بزنم......گفت: إإإإإإإإإإإإإإإإ؟
خواستم بگم مرض ولی مراعات کردم......هل دادن....با اون ته مونده بنزین، ماشین روشن شد......سریع زدم رو گاز تا بنزینش تو باک بمونه و گازیدم به سمت خونه.....حالا تو این بین عاطفه و نرگس و شیدا و الهام در حال خوندن آیه الکرسی بودن.......خوشم میاد همه رفیقام با آیه الکرسی مَچ هستن.......رسیدیم خونه....اصلا مگه میشه با وجود خوندن آیه الکرسی مشکلت حل نشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!
از مخمصه بیرون اومدیم و خیالم راحت شد.......
بعدش دانشگاه ، ساختمان اداری، کافی نت و خونه ما تا ساعت 3....ابته نرگس 1:30 رفت....الهام هم که رفته بود سر کلاس......اما شیدا و عاطی ناهار خونه ما بودن......خورشت قیمه.....
خوش گذشت اما بعد از اون اتفاقا یه حسی بهم دست داد که بازم به خاطره یه سری مسائل افسوس خوردم......اما خب امروزم تجربه شد..... 
نظرات شما عزیزان:
|